بشارت ظهور پيامبر اسلام در كتاب مقدس
Â
سابقة بحث دربارة بشارت ظهورپيامبر اسلام در كتاب مقدس به زمان ظهور اسلام بازميگردد. قرآن، بهروشني ادعا ميكند: «الذين يتبعون الرسول النبي الأمي الذي يجدونه مكتوباً عندهم في التوراة و الانجيل». بنابراين، نام و يا توصيفات پيامبر اكرم هم در تورات و هم در انجيل وجود داشته است. از طرفي ميدانيم كه تورات و انجيل موجود، اگرچه بيترديد داراي تحريفات فراواني هستند، از زمان ظهور اسلام تاكنون ديگر دچار تحريف نشدهاند؛ زيرا نسخههاي موجود از تورات قدمتي در حدود 2000 سال و نسخههاي موجود از انجيلها قدمتي بيش از پانزده قرن دارند. بيترديد، حقانيت پيامبر اسلام، هرگز در گروي اثبات اين پيشگوييها نيست و اگر چنين بود بايد در حقانيت بيشتر پيامبران ترديد كرد؛ اما نشان دادن اين بشارتها ميتواند موجب روشني دلهاي حقيقتجو باشد.
پيشگوييها در كتاب مقدس
بدون شك در كتاب مقدس پيشگوييهاي فراواني وجود دارد. پيامبران بنياسرائيل همواره از وقوع حوادث آينده خبر ميدادند و مردم را از آنها مطلع ميکردند. از جمله اين پيشگوييها خبر از بختنَصَّر، كوروش، اسكندر و جانشينان اوست. انبياي كتاب مقدس همچنين از حوادثي كه قرار بود در سرزمينهاي مصر، نينوا و بابل به وقوع بپيوندد نيز پيشاپيش خبر داده بودند.
حال اين سؤال مطرح ميشود كه چگونه ممكن است اين پيامبران از حوادثي كه بسياري از آنها اهميت چنداني ندارند خبر داده باشند؛ اما از ظهور پيامبر بزرگي چون محمد(ص) خبر نداده باشند؟ پيامبري كه اگر او را راستگو بدانيم بشارت به ظهور او، از اين وقايع بسيار مفيدتر و كارآمدتر است و اگر او را در ادعاي خويش راستگو ندانيم اهميت خبردادن از او، براي جلوگيري از انحراف مردمان، دوچندان ميگردد.
آيا سلطنت كوروش و اسكندر بزرگتر از ظهور محمد(ص) و انتشار دين اوست؟ آيا ظهور اسلام كه سراسر عالم را فرا گرفته كوچكتر از اتفاقات سرزمين مصر و اَدوم است؟ بدون شك هيچيك از اين مسائل در اهميت به پاية انتشار اسلام در شرق و غرب عالم نميرسد.
احتمال تحريف پيشگوييها
اين احتمال وجود دارد كه بشارتهاي كتاب مقدس، حذف و تحريف شده باشند كه البته اين مسئله دور از ذهن نيست. با نگاهي به تاريخ قوم يهود، متوجه اين نكته ميشويم كه اين قوم، يكي از نژادپرستترين اقوام جهان بودهاند (چنانكه امروزه نيز اين امر مشهود است). البته مسيحيان نيز، كه خود شعبهاي از قوم يهود به شمار ميرفتهاند، بهنحوي داراي همين افكار نژادپرستانه بودهاند.
نمونهاي از اين نژادپرستي را ميتوانيم در تصويري كه كتاب مقدس از جايگاه ساره، همسر اول حضرت ابراهيم، وهاجر، همسر دوم حضرت ابراهيم، ارائه ميدهد مشاهده كنيم. چنانكه در تورات آمده است، هاجر كنيز ساره بود كه بعدها با پيشنهاد ساره به همسري حضرت ابراهيم درآمد. همين نكته كه هاجر كنيز بوده است سبب شد كه آنان ازپذيرش اينكه نسل ابراهيم، از طريق هاجر گسترش يابد سرباز زنند. آنان هرگز نميتوانستند قبول كنند كه هاجر و فرزندانش، زعامت و رهبري جامعه را به عهده بگيرند. بنابراين از هر طريق ممكن سعي در تخريب چهرة جناب هاجر و فرزند ايشان (حضرت اسماعيل) نمودند؛ براي مثال به اين جمله از تورات توجه كنيد: «و او را اسماعيل نام خواهي نهاد... و او مردي وحشي خواهد بود». در برخي از ترجمهها، اين عبارت را بهگونهاي زشتتر نيز ترجمه كردهاند كه از ذكر آن صرفنظر ميكنيم.
اين نگاه را در بين مفسران كتاب مقدس نيز ميبينيم. كلمنت اسكندراني، از عالمان مسيحي، معتقد بود هر يك از نامهاي تورات، حالت نمادين و سمبليك دارند. وي درباره معناي نماد ساره و هاجر ميگويد: «ساره نماد حكمت الاهي است در حاليكه هاجر نماد فلسفة دروغين است»!
بديهي است، گروهي كه داراي چنين تفكري هستند هرگز به رهبري فرزندان اسماعيل نبي، تن در نخواهند داد. از اين رو تعجبي نخواهد داشت اگر شاهد حذف نام و اوصاف پيامبر اكرم (كه از نسل حضرت اسماعيل است) از تورات و انجيل باشيم. با اين حال و با وجود تمام اين مسائل، در كتاب مقدسِ تحريفيافته نيز شواهدي وجوددارد كه با دقت و تأمل در آنها ميتوان به بشارتهاي روشن انبياي پيشين به پيامبر اسلام دست يافت.
بشارت به پيامبر اسلام
بر اساس گزارش انجيلها، مردم در عصر حضرت يحيى و حضرت عيسى به انتظار دو شخصيت جهاني نشسته بودند: يکي مسيح و ديگري پيامبر موعود.
آنگاه بسيارى از آن گروه چون اين کلام را شنيدند، گفتند: در حقيقت، اين شخص همان نبى است و بعضى گفتند: او مسيح است و بعضى گفتند: مگر مسيح از جليل مىآيد؟... پس درباره او در ميان مردم اختلاف افتاد.
از اين عبارت بهخوبى هويداست که مؤمنان آن زمان، با توجه به بشارتهاي موجود در عهد عتيق، در انتظار آمدن دو شخصيت بودند يک مسيح و ديگري پيامبر موعودو به همين دليل در بينشان اختلاف افتاد، و بعضي گفتند اين است و بعضى گفتند آن.
همين اتفاق در زمان مسيح نيز تکرار شد و هنگامي که عيسي مسيح براي شروع دعوت، مردم را نصيحت ميکرد گفت:
درباره روح كه هر كه به او ايمان آرد او را خواهد يافت زيراكه روحالقدس هنوز عطا نشده بود چون كه عيسي تا به حال جلال نيافته بود. آنگاه بسياري از آن گروه چون اين كلام را شنيدند، گفتند در حقيقت اين شخص همان نبي است و بعضي گفتند او مسيح است.
در اينجا نيز سخن از دو شخص است، يكي مسيح و ديگري پيامبر موعود كه به او با عنوان «همان نبي» اشاره شده است. مسلمانان و مسيحيان معتقدند که مسيحي که يهود به انتظارش نشسته بود آمده است، حالا سؤال اين است كه«آن نبي» که انجيل ميگويد بايد بيايد و تا زمان مسيح نيامده بود و خود مسيح هم نميتوانست باشد کجاست؟
چرا يهوديان منتظر پيامبر موعود بودند؟
علت اينكه يهوديان علاوه بر مسيح منتظر پيامبري بزرگ نيز بودند؛وجود بشارتهايي در عهد قديم، دربارة هر دو شخصيت بود. ما در ادامه به دو بشارت درباره پيامبر موعود اشاره ميكنيم.
با مراجعه به تورات بهروشني ميبينيم كه حضرت موسي، به امر خداوند، از ظهور پيامبري بزرگ خبر داده بود:
و خداوند به من گفت آنچه گفتند نيكو گفتند نبياي را براي ايشان از ميان برادران ايشان مثل تو مبعوث خواهم كرد و كلام خود را به دهانش خواهم گذاشت و هر آنچه به او امر فرمايم به ايشان خواهد گفت«و هر كس از كلامش اطاعت نكند من از وي انتقام خواهم گرفت».
در اينكه مصداق اين بشارت چه شخصيتي است بحثهاي فراواني صورت گرفته است. مسلمانان مدعياند كه تنها مصداق كامل اين بشارت، پيامبر گرامي اسلام است و مسيحيان نيز ميگويند مصداق اين بشارت حضرت عيسي است. براي آنكه بهتر بتوانيم اين بشارت را تطبيق دهيم لازم است به خود بشارت رجوع و در آن دقت كنيم.
در اين آيات گفته شده است كه آن پيامبر، همچون حضرت موسي خواهد بود: «از ميان برادران ايشان مثل تو مبعوث خواهم كرد»؛ اما تفاوتهاي حضرت عيسي (بنابر معتقدات مسيحيان) و حضرت موسي بيش از آن است كه قابل شمارش باشد و اين دو پيامبر در كمتر موردي داراي وجه مشترك هستند، بر خلاف پيامبر اسلام كه شباهت كامل به حضرت موسي داشته است.
در اينجا، شباهتها و تفاوتهاي اين پيامبران را برميشمريم:
حضرت موسي: پيامبر و بندة خدا بود، صاحب شريعت بود، مورد رحمت الاهي بود، ازدواج نمود و داراي فرزندان و نسل گستردهاي شد، در بستر از دنيا رفت، رهبر و سيد قوم بود، پدر و مادر داشت، مأمور به جنگ و جهاد بود.
حضرت عيسي: خدا و فرزند خدا بود (البته به اعتقاد مسيحيان)، شريعت مستقلي نداشت، ملعون شد (به اعتقاد مسيحيان و مطابق متن کتاب مقدس)، ازدواج نكرد و از خود نسلي به جاي نگذاشت، مصلوب شد، خوار و حقير گرديد (به اعتقاد مسيحيان)، فقط مادر داشت، مأمور به جنگ و جهاد نبود.
حضرت محمد: پيامبر و بندة خدا بود، صاحب شريعت بود، مرحوم و مورد رحمت الاهي بود، ازدواج نمود و داراي فرزندان و نسل گستردهاي شد، در بستر از دنيا رفت، رهبر و سرور قوم بود، پدر و مادر داشت، مأمور به جنگ و جهاد بود.
در كتاب اشعيا، كه بخشي از كتاب مقدس يهوديان و مسيحيان است، نيز بشارت روشني بر پيامبر اسلام وجود دارد:
اينك بندة من كه او را دستگيري نمودم و برگزيدة من كه جانم از او خشنود است من روح خود را بر او مينهم تا انصاف را براي امتها صادر سازد او فرياد نخواهد زد و آواز خود را بلند نخواهد نمود... و جزيرهها منتظر شريعت او باشند... من كه يهوه هستم تو را به عدالت خواندهام و دست تو را گرفته تو را نگاه خواهم داشت و تو را عهد قوم و نور امتها خواهم گردانيد... من يهوه هستم و اسم من همين است و جلال خود را به كسي ديگر و ستايش خويش را به بتهاي تراشيده نخواهم داد... صحرا و شهرهايش و قريههايي كه اهل قيدار در آنها ساكن باشند آواز خود را بلند نمايند... خداوند مثل جبار بيرون ميآيد و مانند مرد جنگي غيرت خويش را برميانگيزاند... و بر دشمنان خويش غلبه خواهند نمود... آنانيكه بر بتهاي تراشيده اعتماد دارند و به اصنام ريخته شده ميگويند كه خدايان ما شماييد به عقب برگردانيده بسيار خجل خواهند شد.
در اين بشارت، نکات زيادي وجود دارد که با کمي دقت ميتوان متوجه آنها شد: عدالت ويژگي مهم اوست، صاحب شريعت است، شريعت او جهاني است، از فرزندان قيدار(فرزند دوم حضرت اسماعيل) استكه پيامبر اسلام از نسل او بود، زيرا به اهل قيدار بشارت ميدهد، وي مأمور به جنگ و استفاده از قدرت نظامي براي احياي حق است، وي در سرزمين بتپرستي قيام ميکند و موفق ميشود بتپرستي را ريشه کن کند.
البته نكات دقيقتري نيز در اين بشارت وجود دارد كه با كمي دقت به دست ميآيد: بندة من (اشهدأن محمدا عبده و رسوله)، برگزيدة من (لقب پيامبر: مصطفي)، كه او را دستگيري نمودم (و وجدك يتيما فآوي) و... .
آري درست به دليل همين بشارتها و بشارتهايي از اين قبيل بود كه در انجيلها ميخوانيم:
اين است شهادت يحيى در وقتى که يهوديان از اورشليم، کاهنان و لاويان را فرستادند تا از او سؤال کنند که تو کيستى. معترف شد و انکار ننمود، بلکه اقرار کرد که من مسيح نيستم. آنگاه از او سؤال کردند: پس چه؟ آيا تو الياس هستى؟ گفت: نيستم، آيا تو «آن نبى» هستى؟ جواب داد که نى. آنگاه بدوگفتند: پس کيستى تا به آن کسانى که ما را فرستادهاند جواب بريم؟ درباره خود چه مىگويى... فرستادگان از فريسيان بودند. پس از او سؤال کرده، گفتند: اگر تو مسيح و الياس و «آن نبى» نيستى پس براى چه تعميدمىدهى؟
يهوديان در آن زمان، ميدانستند كه قرار است به جز حضرت مسيح، پيامبر ديگري كه وعدة آمدنش داده شده ظهور كندو کسي جز مسيح، الياس (ايليا) و آن نبي اجازه ندارد مردم را پاک کند.Â
م. توحیدی